بی سواری در سواد هند بودن مشکل است اسب من مرد و دلم در اضطراب افتاده است بس که تر دارد پیاده رفتنم، هرکس که دید گوید این بیچاره پنداری در آب افتاده است! دست من شد مدتی کز دامن زین کوته است پای من عمری ست کز چشم رکاب افتاده است سلیم تهرانی : دیوان اشعار : قطعات : شمارهٔ ۴۸ - بی سواری در سواد هند بودن مشکل است گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/101777