بی پرده برآمد مهر زین پرده مینائی از پرده تو ای مه روی، بیرون ز چه میائی بر یاد شهید عشق، جامی زن و کامی جو گر ساده در آغوشی، ور باده به مینائی ای دل به سر زلفش، دستی زده ای زین روی هم رشته به بازوئی، هم سلسله در پائی پیش نظر عاقل، چیزی نبود خوشتر از مسلک مجنونی، وز شیوه شیدائی فردای قیامت را، در چشم نمی آرد دیده است چو من مجنون، هر کس شب تنهائی با فقر و فنا خو کن، زین عالم دون بگذر بنگر چه شد اسکندر، با آن همه دارائی چون فرخی بیدل، کی شد به سخن مشهور بلبل بنوا خوانی، طوطی بشکر خوائی فرخی یزدی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/111541