تا قضا زد خیمه هستی درین نیلی بساط شهد جام عیش را با زهر غم کرد اختلاط راحتی نبود به کس در محنت آباد جهان جای آسائش نباشد صحن و بام این رباط فرصت فردا ز دیوان ازل نآمد تو را می توانی کن تو کار خویش امروز احتیاط در سلوک عاشقی تمکین بود شرط ادب بارگاه عشق نبود جای هزل و انبساط زال دنیا را که مردان سه طلاقش داده اند غره مکرش مشو بینی به گوش او قراط عاقبت پیچید به پایت رشته دام اجل مسلخ دنیا که از شام و سحر دارد قماط طغرل از جام ازل با قسمت خود راضی ام زهر غم باشد نصیبم از قضا جای قباط طغرل احراری : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/119892