تا چند هوسرانی، دندان هوس بشکن بگذر ز گران جانی زندان نفس بشکن تو مرغ سلیمانی از چیست بزندانی؟ با بال و پرافشانی ارکان قفس بشکن گوید چو بدت نادان او را بخوشی برخوان چون پنبه نرم افغان در کام جرس بشکن گر باز گذارد پا در میکده بی پروا جام و قدح و مینا بر فرق عسس بشکن در وادی عشق یار، باری چو فکندی بار هم دست ز جان بردار هم پای فرس بشکن چون می شکنی یارا از کینه دل ما را این گوهر یکتا را بنواز و سپس بشکن هر ناکس و کس تا چند پای تو نهد دربند با مشت چکش مانند پشت همه کس بشکن فرخی یزدی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۷۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/111532