حاشا که ز شمشیر تو پرهیز کنم من خود را سپر خنجر خون ریز کنم من گویند که پرهیز کن از عشق نکویان از عشق محال است که پرهیز کنم من شب ها ز خیال تو به چشمم نرود خواب خود را زفغان، مرغ سحرخیز کنم من هرگه نظرم بر لب میگون تو افتد پیمانه ز خون مژه لب ریز کنم من هر لحظه به یادم لب شیرین تو آید چون صحبتی از خسرو پرویز کنم من رخسارهٔ زیبات ز بس صاف و لطیف است آزرده شود گر نظری تیز کنم من ریزد شکر از لعل لبت گاه تکلم جان برخی آن لعل شکرریز کنم من صد نافه چنین دزدمش از هر خم و هر چین گر دست در آن زلف دلاویز کنم من ای ترک! اگر باز نداری دل «ترکی» عرض تو به شهزادهٔ تبریز کنم من ترکی شیرازی : دیوان اشعار : فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها : شمارهٔ ۱۰۹ - مرغ سحرخیز گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/139741