حاضر و غایب مگو خداست گواهم کز دو جهان من به جز تو هیچ نخواهم دین و دلم رفت و جان و سر برود نیز برخی راهت تمام حشمت و جاهم دولت پابوس دوست گر دهدم دست با همه پستی رسد به عرش کلاهم نیستم ایمن مگر به حضرت جانان ور به حریم حرم دهند پناهم بنده ی خویشم بخوان که با همه خواری در گذرد شوکت و شکوه ز شاهم آن قدر از بسترم مرو، چو زدی زخم کز قدمت عذر خون خویش بخواهم چشم تو گر کار باده می نکند چون مست و خراب افکند به نیم نگاهم از شب هجران مگو قیاس مفرما زلف پریشان خود به روز سیاهم کشت مرا با کمال مهر و محبت هیچ کس آخر نبرد ره به گناهم تا همه دانند بی وفایی او را بعد شهادت فکند بر سر راهم دامن تر بود و کام خشک صفایی فایده ی آب اشک و آتش آهم صفایی جندقی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۹۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/129344