خدایا روزی این خود‌پرستان ساز جنت را که دوزخ جنت است آتش‌پرستان محبت را ز هر کنج دل ما صد مراد مرده برخیزد به محشر در خروش آرند چون صور قیامت را دل و چشم من و سوادی وصل او معاذالله که داد این لخت کوه درد و دریای مصیبت را من و کام نهنگان ناتوان چون گشت بحر غم ز بس بر ساحل افکند استخوان اهل حسرت را فصیحی چون سپارم جان مرا تابوت از آتش کن که از پروانه من آموختم علم محبت را فصیحی هروی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/137407