خطش دمید و به نازش نیاز من باقی ست هزار بوسه مرا پیش آن دهن باقی ست گل همیشه بهار پیاله می گوید خزان رسید و همان آب و رنگ من باقی ست ادای حق محبت تمام نتوان کرد هزار جان دگر پیش کوهکن باقی ست حدیث درد دل من نمی شود آخر سخن نماند و مرا با تو صدسخن باقی ست هزار سال ز مرگم گذشته است و هنوز ز حسرت تو مرا آب در دهن باقی ست خزان کشید ز گل انتقام بلبل را هنوز دعوی مرغان این چمن باقی ست چو شمع کشته برونم ز انجمن مبرید هنوز در سر من شوق سوختن باقی ست به غیر جسم ضعیفی جنون به من نگذاشت مرا ز عشق تو یک تار پیرهن باقی ست غبار من به غریبی سلیم رفت به باد هنوز در دل من حسرت وطن باقی ست سلیم تهرانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۷۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/101036