خم تهی شد از می و دور قدح از پا فتاد بزم آخر گشت و طاقی از سر مینا فتاد بی ادب خود را به اندک فرصتی سازد هلاک بیستون از جا برفت و کوهکن از پا فتاد مرغ دل را در کمند آورد و گرد دل نگشت آه از آن صیدی که بر صیاد بی پروا فتاد قرضدار از شهر بگریزد ز دست قرضخواه لاله داغ از سینه من برد و در صحرا فتاد رفت حاتم از جهان و جانشین از وی نماند خم به سر غلتید در دنبال او مینا فتاد سیدا چون سر و سبزم در بهار و در خزان بر سرم تا سایه زان شاخ گل رعنا فتاد سیدای نسفی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/134352