خواهی ارجا به لب آب روان بگزینی آن به ای سرو که بر دیدهٔ من بنشینی سخن تلخ شنیدن ز دهانت عجب است که تو پا تا بسر ایجان چو شکر شیرینی آفت جان و تن از غمزهٔ چشم بیمار رهزن دین و دل از خال و خط مشگینی من تو را عاشق جانبازتر از فرهادم تو مرا دلبر طنازتر از شیرینی با چنین شیوهٔ عاشق کشی و دل شکنی عجب اینست که آرام دل مسکینی فارغم با تو ز هر مذهب و کیش و آئین تو مرا مذهب و کیشی تو مرا آئینی آنچنان عشق تو پر کرده وجودم که اگر در من ای جان جهان در نگری خودبینی به صغیر آنچه رواخواه شوی حکم تراست ز وفا یا ز جفا هر روشی بگزینی صغیر اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۸۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/135754