خورشید از نمود رخت بی نمود شد آتش زبس که سوخت ز شوق تو، دود شد از بس که منع دیدن یاران کند مرا چشم من از تپانچه ی مژگان کبود شد در طالعم نبود، ازان وصل رو نداد دوری که قسمت من آواره بود، شد تأثیر چشم زخم به افسون نمی رود دود سپند، سرمه ی چشم حسود شد بر کشتی شکسته ام از بس تپانچه زد انگشت موج در کف دریا کبود شد کاری نکرد کوشش و تدبیر ما سلیم اوقات عمر صرف به گفت و شنود شد سلیم تهرانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۲۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/101185