خیّاط پسر بگو چه ها کرد پیراهن صبر من قبا کرد چون، کز رگ من، ز تاب غم ها گردیده گره گره سرا پا صد چاک ز ناله شد دل من چون موم ز رشته از کشیدن از حسرت آن نگار گستاخ انگشتانه ست دل ز سوراخ در راه وصال او که دور است رقصیدن سالکان ضرور است این راه بریده پای مرتاض از دست به هم زدن چو مقراض رگ ها ز تنم ز ضعف هستی ظاهر شده چون قبای شستی دانم ز دلم که ریش گشته از سینه خیال او گذشته بر جا، مانده است در دل من از بخیه نشان پای سوزن وحیدالزمان قزوینی : شهرآشوب کوچک : بخش ۴۱ - صفت خیّاط گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/126955