داد که دستور دیو خوی ز بیداد کشور جم را به باد بی هنری داد داد قراری که بی قراری ملت زآن به فلک می رسد ز ولوله و داد کاش یکی بردی این پیام به دستور کی ز قرار تو داد و عهد تو فریاد چشم بدت دور وه چه خوب نمودی خانه ی ما را خراب و خانه ات آباد کاخ گزرسس که بود سخت چو آهن باره ی بهمن بود که سخت چون پولاد سر بسر آن را به زور پای فشاری دست تو از بن گرفت و کند ز بنیاد سخت شگفتم ز سست رأی تو کی دون با غم ملت چه ای ز کرده ی خود شاد شاد از آنی که داده آتش کینت آبروی خاک پاک ما همه بر باد حبس نمودی مرا که گفته ام آن دوست در بروی دشمن وطن ز چه بگشاد در عوض حبس گر بری سرم از تیغ پای تو بوسم به مزد دست مریزاد لیک بگویم که طوق بندگی غیر گردن آزاد مردمی ننهد راد وین ز اعادی به گوش حلقه بیفکند وآن ز اجانب به دوش غاشیه بنهاد در مائه بیستم که زنگی افریک گشته ز زنجیر و بند بندگی آزاد خواجه ما دست بسته پای شکسته یک سره ما را به قتلگاه فرستاد همتی ای ملت سلاله قارن غیرتی ای مردم نبیره ی کشواد تا نشود مرز داریوش چو بصره تا نشود کاخ اردشیر چو بغداد فرخی یزدی : دیوان اشعار : دیگر سروده‌ها : شمارهٔ ۱۵ - قسمتی از قصیده در انتقاد قرارداد وثوق الدوله گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/111940