دارد حذر ز فتنه ی او هر که عاقل است همچون شراب کهنه، جهان پیر جاهل است هر چیز شد حجاب تماشای او مرا آتش زنم بر آن، همه گر پرده ی دل است از بس که با غبار دل آلوده می رود دایم ز آب دیده ی خود راه من گل است در ورطه ای که قسمتم افکنده، موج را بر سر سفینه نیست، که تابوت ساحل است در سنگلاخ کام و هوس تاختن دلیر بر توسن برهنه ی تجرید مشکل است از خاطرم سلیم برد باده زنگ غم موج شراب، صیقل آیینه ی دل است سلیم تهرانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100878