دریغ و درد کز این لطمه های پنهانی نهاد کشور دل باز رو به ویرانی ز دیگران بشنو شرح حال من که مرا خبر ز خویش نباشد ز فرط حیرانی چه زخمها که به دل خورد و تن بجاست هنوز مرا بسی عجب آید از این گران جانی ببند طره ی دلم باز جو ترا چه گناه که پرسشی بکنی ز آن غریب زندانی به چشم کفر ندارم چرا سپاری دل که این معامله دور است از مسلمانی خیال وصل تو خرسند داردم ورنه ز هجر حاصل من چیست جز پشیمانی به خلد بی تو کنم زندگی به دشواری به همره تو به دوزخ روم به آسانی به حرمت قد و تعظیم قامتت ننشست که ایستاده به یک پای سرو بستانی اگر نه شرم غزال تو بند خاطر اوست نیاید از چه به شهر آهوی بیابانی صفایی ار ز خدایت امید مغفرت است چرا بری همه فرمان نفس شیطانی به کام خواهی اگر کارهای هر دو جهان متاب روی ز درگاه وجه یزدانی جهان دانش و دین آفتاب فضل و شرف سپهر مجد و کرامت حکیم کرمانی صفایی جندقی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۸۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/129436