درین مدت که در خیل اسیران تو جا کردم ز من روزی که یک جان خواستی صد جان فداکردم گرم سوزند فردا هم ز هجران جای آن دارد که عمر بی‌وفا را توشه راه وفا کردم لبی کز نازکی بار لطافت برنمی‌تابد به خون غلطم که امروزش به دشنام آشنا کردم ندیدم ساحل عشقت همانا مردم چشمم که تا بودم درین دریای خونخوار آشنا کردم نصیب گوشه دستار آسایش‌پرستان شد به صد خون جگر هر غنچه عیشی که واکردم به گلشن رفتم و پر دیدم از بویت مشام گل ترا گفتم دعای جان و نفرین صبا کردم خمار امشب فصیحی قصد جانم داشت لیک آخر ز خون خویش خوردم ساغر وغم را دعا کردم فصیحی هروی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۴۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/137551