در جوانی نه همی کرده غمت پیر مرا کرده عشق رخ تو صورت تصویر مرا ز ابرو ومژه گرفته است چرا تیر وکمان گر نخواهد که کندترک تو نخجیر مرا وصل دلبر دل من خواهد وبیند همه هجر پیش تقدیر خداوند چه تدبیر مرا غم ندارم ز بدونیک وکم و بیش که نیست غیر تسلیم ورضا چاره ز تقدیر مرا دامن آلوده نیم من ز ریا و ز ربا گو به زاهد نکند این هم تکفیر مرا گفتم ای دل ز چه دیوانه شدی گفت از آن که دهی جای در آن زلف چو زنجیر مرا با همه زیرکی وهوش و بلنداقبالی آخر آن ترک درآورد به تسخیر مرا بلند اقبال : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/130963