در سر کوی تو جمعند پریشانی چند بند بر بند قبا بافته عریانی چند دل دیوانه ی ما زلف ترا در کار است باید این سلسله را سلسله جنبانی چند کشتی ما نه چنان هم به کنار آمده است که توان قطع نظر کرد ز طوفانی چند از دکانی که گشوده ست جنون، می پرسد گل چو خمیازه کشان چاک گریبانی چند خوش نگردد دلم از گریه، که خرم نکند خرمن سوخته را قطره ی بارانی چند یک نگین وار زمین است و هزاران جمشید مانده از این ده ویران شده دهقانی چند شده مرهم طلب ای همنفسان زخم سلیم نیست گر معدن الماس، نمکدانی چند سلیم تهرانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۹۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/101353