در عشق تو آن بهره که حاصل شود آخر خونیست که جاری به رخ از دل شود آخر مژگان توصف بسته چنین بی‌سببی نیست بر هم زن صد قوم و قبایل شود آخر بر زلف تو دلبستگی ما به خطا نیست دیوانه گرفتار سلاسل شود آخر اول به غمت سهل سپردم دل و غافل کز زلف تو کارم همه مشکل شود آخر جز فکر تو از خاطر و جز یاد تو از دل چون نقش بر آبست که زایل شود آخر هر طعنه که زد خال تو بر هستی عشاق سهلست اگر حل مسائل شود آخر در راه غمت جان بسپردیم و روا بود گر در طلبت طی مراحل شود آخر صفی علیشاه : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/138619