دست قضا چو خون حسین ریخت بر زمین آندم قدر، ز روی نبی گشت شرمگین ذرّات کاینات قرین فنا شدند چون شد قِران مهر و مهش با سنان کین نزدیک شد به هم خورد اوضاع روزگار گردد عیان بر اهل جهان روز واپسین آسیمه سر شدند در افلاک ماه و مهر چون گشت سرنگون به زمین آفتاب دین یکسر فنای کون و مکان می شد آن زمان باقی نماندی ار، به زمین زین العابدین می شد گُسسته رشته ی عالم ز یکدیگر زو گر نبود رشته ی حبل المتین متین در حیرتم که میر قضا چون دهد رضا بر خسروی چنان برود ظلمی این چنین کاهریمنان کوفه و کافر دلان شام دست خدا، بُرند زکین از پی نگین زین ماجرا، زجان پیمبر شکیب شد در خون خضاب پنجهٔ کفّ الخضیب شد وفایی شوشتری : دیوان اشعار : چند مرثیهٔ دیگر : بند بیستم گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/131950