دلبر دلم ببرد و غم حال ما نداشت وز جور شحنه ای چو غمش بر دلم گماشت بگزید دلبری و بپیچید سر ز ما شرم و حیا ز روی من خسته دل نداشت نقّاش روزگار همه صورت رخت گویی درون دیده ی مهجور ما نگاشت در باغ چون رخ تو بگو کی گلی شکفت با قدّ تو کدام سهی سرو سرفراشت نرگس چو دید قد بلندت ز سیم و زر کرد او نثار مقدم وصل تو هرچه داشت بگذشت و حال زار جهان دید و همچنان ما را میان بحر غم و غصّه واگذاشت عشقش برون نمی رودم از دل و دماغ گویی که تخم مهر خود اندر جهان بکاشت جهان ملک خاتون : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۴۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/112794