دلم به طرهٔ پرچین یار افتد و خیزد چنان که مست بشبهای تار افتد و خیزد چو رخ نماید و تازد سمند ناز هزاران پیاده در پی آن شهسوار افتد و خیزد چنان که سنبل تر از نسیم بر ورق گل ز شانه زلف بروی نگار افتد و خیزد عجب ز نرگس بیمار او که هر که ببیند همی بنالد و بیماروار افتد و خیزد غمین مشو ز فتادن براه عشق که سالک هزار بار در این رهگذار افتد و خیزد برای بوسهٔ یکجای پای ناقهٔ لیلی هزار مرتبه مجنون زار افتد و خیزد فتادیش چو بپا عزم خاستن مکن آری نه عاشق است که در پای یار افتد و خیزد صغیر چون نتواند بروزگار ستیزد همان به است که با روزگار افتد و خیزد صغیر اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۴۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/135611