دل برد دگر به زنگ طفلان پیرانه سرم سوی دبستان اطفال به رنگ دسته ی گل آواز کشیده همچو بلبل با هم شده گرم نغمه و شور صف هاش چو تارهای طنبور ز ابروی ادیب جمله در تاب زان گه که تارها ز مضراب گویا شده از اعانت هم طفلان همه چون حروف معجم هر یک ز برای جان عشّاق افتاده ز طبع شوخ شلّاق چون خامه و نو بهار از آغاز هم شاخچه بند و هم سخن ساز شمعیست قلم لگن بنانش پروانه ز جان عاشقانش مقراض بود چو رحل طفلان دل بر سر او بجای قرآن خاموش کشیده صف چو دندان گویا چو زبان، ادیب ایشان آن دایره از خروش و غوغا چون چنبر دف به چشم دانا چون سنخ بتان به شوخی خاص هر یک شده نغمه سنج و رقّاص آن طفل که برده است هوشم زین شوق که پا نهد به دوشم چون رحل برای پله گشتن شد قفل بهم دو پنجه ی من کی رحم کند بخاطرش راه پروای فلک ندارد آن ماه باشد ز وطن بریده را حال چون چوب ادیب نزد اطفال در مکتب عشق تا که هستم هستند همه پی شکستم تا گرم اعاده ی سبق شد چون غنچه دلم ورق ورق شد اسباب نوشتنش مرتب هم رنگ دوات سرخیش لب وحیدالزمان قزوینی : شهرآشوب کوچک : بخش ۴۸ - صفت دبستان گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/126962