دل به یک زمزمه، چون آینه، پرداز گرفت شمع ما روشنی از شعله ی آواز گرفت چه عجب گر نشناسند حریفان آهنگ نغمه بر چهره ی خود پرده ی اعجاز گرفت می کند همچو حنا گل به کف دست خزان هر کجا شاهد ما پرده ز رخ باز گرفت نیک و بد هر چه بود، شهرت خود می خواهد عیب ما دست زد و دامن غماز گرفت مکش آزار که از قید تو ای شوخ، سلیم نه چنان جسته که او را بتوان باز گرفت سلیم تهرانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۵۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100913