دل رمیده ام از خنده ی تو بیزار است به دیده موج قدح، می گزیده را مار است فزود زردی رخسارم از می گلگون که باده رنگ مرا آب زعفران زار است مسیح را نگذارد برون ز خانه ی خویش که آفتاب ز عشقت همیشه بیمار است به سر نمانده ز پیری مرا هوای لباس به فرق، موی سفیدم چو شمع دستار است ز گفتگوی لب او مپرس حال مرا که پا پر آبله و راه در نمکزار است دل شکسته ام از جور پاجیان خون شد چو هند، هر نفر هند هم جگرخوار است سلیم از بد و نیک جهان همین دانم که هر چه هست درین کارخانه در کار است سلیم تهرانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۷۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100939