دم صبحی که در میخانه از بهر شراب آید ز دلها بهر استقبال او بوی کباب آید اگر در خواب آن شوخ انتظاری های من بیند در آغوشم بغل واکرده با صد اضطراب آید مسیحا گر کند بالین ز خشت آستان او ز جای خود نخیزد بر سرش گر آفتاب آید میان دوستان حایل نگردد دوریی منزل که از یکساله ره یوسف زلیخا را به خواب آید نسازند اهل دنیا حفظ آب و روی یکدیگر ندارد موج پروا گر شکستی بر حباب آید نباشد هیچ کس در قصر هستی از طمع خالی سئوال از هر که می سازی همان از وی جواب آید ز داغش سیدا در دل گلستانی که من دارم اگر بر شبنمش سازی نظر بوی گلاب آید سیدای نسفی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۵۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/134423