دوش از تب پیکرم چون شعله آتش بال بود بر لب خاموشیم مهر ادب تبخال بود رنج و راحت در مزاج درد و درمان می‌گداخت سونش الماس و ریش دل به یک منوال بود شعله زد شوق و در گوش شهیدان پنیه سوخت بر لب حیرت خموشی موج قیل و قال بود دوست از دشمن نداند کفر و ایمان پوش حسن فتنه هم از بوی این سنبل پریشان حال بود زود بالد تیره‌روزی در گلستان وفا ورنه این بخت سیه در روز اول خال بود پرگشودن بار نومیدی ز گلشن بستن‌ست نوحه ماتم برین مرغان صدای بال بود چشم گفتاری درین گلزار از دل داشتم چون شکفت این غنچه زیر لب زبان لال بود من ندانم آتش و گل این قدر دانم که دوش جیب و دامانم درین گلزار مالامال بود از نیاز فصیحی سوخت استغنای ناز هر نگاه شوق را صد جلوه در دنبال بود فصیحی هروی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/137513