رخ تو آیت حسن و دهان دروست چو میم مثال خال تو و زلف همچو نقطه جیم در جواب او مرا به کاسه بغرا محبتی است قدیم گواه، صحنک ماهیچه است و آش حلیم زهمدمی چغندر شدست آش ترش به روزگار چنین تیره و سیاه گلیم کشیده صف نخود آب و برنج و نان عسل منم شجاع و نترسم ازین چهار غنیم دلم به صحنک حلوا و نان بود مشغول چو من به قابض ارواح جان کنم تسلیم بنوش خربزه چندان که جای جان نبود که سیر چون بود انسان ورا ز مرگ چه بیم اگر بود ته نان در سقر روان زان پیش من شکسته چو دونان روم به قعر جحیم شود به سفره چو نانها تمام و ناشده سیر به پیش صوفی مسکین زهی عذاب الیم صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه : بخش ۱۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/139451