روشن شب عالمی ز ماه است و ز مهر تو روز من سیاه است در راه تو دین و دل فکندیم برخاک چه جای مال و جاه است از ما همه جان و سر فشاندن و ز جانب دوست یک نگاه است از فتنه ی فوج غمزه دل را در سایه ی زلف او پناه است چون دست به فرق ما نسودی بگذار قدم که خاک راه است دل جویی عاشقان مسکین در کیش شما مگر گناه است با سرو و مه آن عذار و قد را تشبیه کمال اشتباه است نه مه را کس به برقبا دید نه سروی را به سر کلاه است از دیر سخن مران صفایی با شیخ که ز اهل خانقاه است صفایی جندقی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۸۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/129133