زان طره به پای دل، تا سلسله ها دارم از دست سر زلفت، هر شب گله ها دارم کار تو دل آزاری، شغل من و دل زاری تو غلغله ها داری، من مشغله ها دارم در این ره بی پایان، وامانده و سرگردان از بسکه به پای جان، من آبله ها دارم تا در ره آزادی، شد عشق مرا هادی گمگشته در آن وادی بس قافله ها دارم با آنکه ترا در دل، پیوسته بود منزل با وصل تو الحاصل من فاصله ها دارم آسوده نشد لختی، دل از غم جان سختی با این همه بدبختی، من حوصله ها دارم فرخی یزدی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۵۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/111507