زان می که باغ را رخ او در پیاله ریخت چون گرد سرمه، داغ ز دامان لاله ریخت پیچیده است بس که ازان زلف تابدار بر خاک مشک سوده ز ناف غزاله ریخت در محفلی که بود درو ساقی آفتاب درد شراب حسن تو در جام هاله ریخت خوبان شهید او شده اند، این شراب نیست ساقی ز شیشه خون پری در پیاله ریخت فریاد خود ز دست خموشی کجا بریم؟ تا کی درون سینه توان خون ناله ریخت؟ دندان نماند در دهن از جنبش لبم دامان خویش ابر برافشاند و ژاله ریخت هفتاد ساله آب رخ خویش را سلیم بر خاک از برای شراب دوساله ریخت سلیم تهرانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۴۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/101006