زلفی که بر زبان و دل شانه بگذرد ماند به آن شبی که به افسانه بگذرد دل صبح خیز مشق بر آتش دویدن است دارم امید آنکه ز پروانه بگذرد در بزم وصل، تشنه لبان را خمار هجر چندان امان نداد که پیمانه بگذرد غیر از دلم که خانه بدوش تجرد است جغدی ندیده ام که ز ویرانه بگذرد در زلف او دلم سر و برگ جدل نداشت استاد یک کنار که تا شانه بگذرد از اتحاد، در دل ما می کند خطور حرفی اگر به خاطر جانانه بگذرد طغرای مشهدی : گزیدهٔ اشعار : ابیات برگزیده از غزلیات : شمارهٔ ۳۶۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/136916