زهی بر چهره خطت سایه ی جان لبت را خنده موج آب حیوان ز شوق تیغت آهوی حرم را بیاض دیده، صبح عید قربان پریشانی ز بس شد در دلم جمع نمی بیند کسی خواب پریشان برای داغ دل دارم طبیبی که مرهمدان او باشد نمکدان ز ذوق نامه اش قاصد چو میرم بخوان بر خاک من آن را چو قرآن به وقت گریه، گویی دیده ام را گسسته رشته ی تسبیح مرجان ز بس پر کرده ام چون غنچه از چاک در آغوشم نمی گنجد گریبان حرارت گر سلیم از عشق داری ز خال او طلب کن تخم ریحان سلیم تهرانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۸۵۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/101616