ز بسکه روز وشب اندر خیال دلدارم به هر کجا که نشینم چو نقش دیوارم برو طبیب مکن در علاج من کوشش که من ز نرگس بیمار دوست بیمارم ز عشق روی تومنعم کندهمی زاهد نه آگه است همانا که من گرفتارم خرابی دل خود را طلب کنم ز خدا شنیده ام چوتورا کرده اند معمارم مپرس حال دل ازمن که گفتنی نبود ببین درآینه آگه شو از دل زارم به کشتنم همه عالم شونداگر همدست گمان مکن که ز عشق تو دست بردارم برای بندگیت گو چو یوسف اندازند گهی به چاه و فروشند گه به بازارم وگر مرا چو خلیل افکنند در آتش به یاد روی تو آن آتش است گلزارم جز آنکه از مدد عشق شد بلند اقبال کسی نگشت و نگردد خبر ز اسرارم بلند اقبال : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۱۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/131258