ز چاک سینه اگر بر کشم فغانی چند به یک نفیر بهم بر زنم جهانی چند سرشک دل نکند تا سرای تن ویران نهادم از مژه بردیده ناودانی چند به جان فشانی و سربازیم اشارت کن اگر به عهد حرام یابد امتحانی چند سوای مهر تو عشاق را بسته که دید ستاره ای که شود ماه آسمانی چند مرا شمر سگ این آستان به حکم وفا یکی حساب کن از خیل پاسبانی چند ز طره تو به زلف بتان چه فرق که نیست چنان که نسبت ثعبان به ریسمانی چند فتم اسیر تو زلفا چه دوده ای که فتاد اسیر هر خم موی تو دودمانی چند چه پرسی از دل خود کشتگان خفته به خون فتاده بر سر کوی تونیم جانی چند ز تار زلف تو پیران خمیده جز تو جوان که بست یک ره از این دست بدگمانی چند مرا صفایی و سودای خوب رویان چیست کجا برآمده یک پیر با جوانی چند صفایی جندقی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۷۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/129227