ز گریه گشت مرا دیده ی خراب سفید به رنگ گل که شود در میان آب سفید برابری به مه من نمی کند هرگز چنین خوش است ادب، روی آفتاب سفید! صفای سوختگی بین و فیض آتش عشق که چون نمک شده خاکستر کباب سفید ز تاب آتش می بس که چهره اش افروخت به پیش او نتواند شدن نقاب سفید ز بس که بی تو سیه دید روزگار مرا ز گریه شد مژه در چشم آفتاب سفید کنند اهل محبت ز فیض عشق سلیم کتان خویش به صابون ماهتاب سفید سلیم تهرانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۶۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/101225