سرشک شوق تو آبی به جوی ما آورد غبار کوی تو رنگی به روی ما آورد جهان سفله اگر داد جرعه ی آبی همان نفس چو می آن را به روی ما آورد رسید لشکر خط، عاشقان ز جا رفتند جهان ترا به سر گفتگوی ما آورد به می فروش بگویید رحم خوش چیزی ست خمار، رعشه به دست سبوی ما آورد سلیم قطره ی آبی نمی توان خوردن چه دست بود که غم بر گلوی ما آورد سلیم تهرانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۴۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/101304