سلطان عشق خیمه چو در لامکان زده یک جلوه در جهان مکین و مکان زده یک لمعه از لوامع خورشید روی او بر ماه و بر ستاره و بر آسمان زده تا برده باد بوی گل روی او به باغ بلبل هزار نعره بهر بوستان زده چون شد یقین که غیر تو کس نیست در جهان اهل یقین نیند در این ره کمان زده در جام آفتاب می لعل هر زمان جانم بیاد لعل لب دلستان زده وصف لبش چو روز و شب اندر زبان ماست زانیم چه غم که درد و جهانم زبان زده از هر دو کون خاطر کوهی چه فارغست سر با سگان کوی تو بر آستان زده کوهی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۰۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/130812