شب چو در بستم و مست از می نابش کردم ماه اگر حلقه بدر کوفت جوابش کردم دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا گر چه عمری بخطا دوست خطابش کردم منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع آتشی در دلش افکندم و آبش کردم غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد خواندم افسانه شیرین و بخوابش کردم دل که خونابه غم بود و جگر گوشه درد بر سر آتش جور تو کبابش کردم زندگی کردن من مردن تدریجی بود آنچه جان کند، تنم عمر حسابش کردم فرخی یزدی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/111497