شد عمرها و شورش عشقم ز سر نرفت بوی گل جنون ز دماغم به در نرفت هر کس به راه شوق تو چون شعله گرم خاست همچون شرار، یک دو قدم بیشتر نرفت گفتم ز ضعف عشق تو دستی به سر زنم چندان که سعی بیش نمودم به سر نرفت آن مرغ عاجزم که مرا در تمام عمر چون زلف او شکستگی از بال و پر نرفت از بس به حرص دامن دنیا گرفته ای چون غنچه رفت مشت تو برباد و زر نرفت راه عدم چو عاقبت کار رفتنی ست آسوده آن کسی که ز پشت پدر نرفت رونق ز کعبه بس که خرابات برده است یک بار هر که رفت در آنجا، دگر نرفت بر من سلیم آنچه ز عشق بتان گذشت بر شمع انجمن ز نسیم سحر نرفت سلیم تهرانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۸۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/101046