شد چاک دل من از رفوگر بر من لب لعل او شد اخگر شیرین سخنی در آن لب شور شهد است در آشیان زنبور شاید فتدش به من نظاره شادم ز لباسِ صبرِ پاره در دیده نگاه حسرت من چون رشته بود به چشم سوزن هستم ز دلِِ اسیرِ بریان دنبالِ نگاهِ خویش پویان کردست به نوک سوزنم صید از چشم خودم فتاده در قید نبود بسوی نجات راهم شد رشته ی دام من نگاهم وحیدالزمان قزوینی : شهرآشوب کوچک : بخش ۲۴ - صفت رفوگر گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/126938