شراب غمزه ی مست تو خون بی گنه است ز فتنه آنچه به عاشق نمی کند، نگه است چو کاغذی که بر آن مد کشند از پی مشق ز تازیانه ی او پای تا سرم سیه است گذشت آنکه نهد باغبان به ما منت بهار آمد و عالم تمام سیرگه است شمار لشکر غم را همین قدر دانم که چشم حوصله تا کار می کند، سپه است دل شکسته ی ما مهر و کین نمی داند ز هر دری که درآیی سوی خرابه ره است تو حسن کعبه چه دانی که نیستی محرم ز دور، جامه ی هر کس، گمان بری، سیه است سلیم، یوسف دل را خبر چه می پرسی بجز خدای که داند که در کدام چه است سلیم تهرانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۸۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/101042