صبح چون شعله خورشید برآورد شعاع گشت روشن که جهان است رخت را اقطاع زاهد و عابد و صوفی بلبت مست شدند باده خوردند و نگشتند کسی را مناع لمن الملک تو گفتی و زخود نشنودی جز تو گر بود ز ملک تو چنان کرد وداع کوهیا ناله مکن بر سرهر سنگ چو کبک کوه را هست ز افغان تو بسیار صداع کوهی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۵۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/130762