صفا در خانه دل را که یار صاف میآید منزه از بد ونیک همه اوصاف می آید دلا در بوته عشقش چو زر بگداز و صافی شو و گرنه قلب می مانی و آن صراف میآید بلطف خویش خاکی را کند خورشید آنمه رو از و در دنیی و عقبی همه الطاف میآید ز چشم او بیاموزند خود علم نظر بازی که از هر غمزه ی شوخش دو صد کشاف میآید بهر جانب که رو آری نه بینی روی نیکو را گهی از شرق و گه از غرب و از اطراف میآید چو عنقا شد نهان کوهی ز مردم بر سر کوهی ولی آوازه سیمرغ هم از قاف می آید کوهی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/130697