عمریست تا به تیر غمت گشته‌ام هدف شاید زمام وصل تو را آورم بکف نازم بگیسوی تو که در آرزوی آن بس روزها سیه شد و بس عمرها تلف یکباره گر نقاب بگیری ز روی خود مه یکطرف برآید و خورشید یکطرف مژگان و چشم مست تو را هر که دید گفت لشگر برابر شه ترکان کشیده صف سر مینهم بپای تو با عجز و با نیاز جان میدهم براه تو با شوق و با شعف بادا همیشه غرقهٔ دریای ابتلا آندل که نیست گوهر عشق تو را صدف ای دل در آز پرده که راز تو گفته شد با صورت تار و نغمهٔ مزمار و بانگ دف پیر مغان گرم بغلامی کند قبول در روزگار هست مرا بس همین شرف از خلق این زمانه نشد حل مشگلی دست صغیر و دامن شاهنشه نجف صغیر اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۹۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/135657