غنچه خسبی باشد از سیر چمن آیین ما بر سر ما بس بود شاخ گل بالین ما پای خواب آلود ما در زیر دامن سرمه گشت کوه در فریاد شد چون کبک از تمکین ما عکس ما آیینه ها را کرد باغ دلگشا می توان گلدسته بست از جبهه ی بی چین ما متکای ما کف دست است و خصم ما هنوز سنگ بر سر می زند از حسرت بالین ما از نوای نغز وا شد در به روی باغبان حلقه ی گوشی نشد افسانه ی رنگین ما دست خود از بحر احسان کریمان بسته ایم چشمه ی آب حیات ما دل خونین ما سیدا از بس که فکر ما بلند افتاده است پیش پای خود نبیند خصم کوته بین ما سیدای نسفی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/134181