قیامت خوانمت بهر چه قامت که نبود بی حسابی در قیامت مرا هست از شکیبایی تزلزل ترا بر بی وفایی استقامت به دل دادن مکن کس را نکوهش ترا باید ز دل بردن ملامت به وصلت جان بدادم ار ندانی به هجرانم چه حاصل زین ندامت بود جز چهر کاه و اشک لعلی علیل عشق را چندین ملامت مباحت بود مالم بی تلافی حلالت باد خونم بی غرامت دلا تسلیم جانان زیبدت جان چه باشد ور نه سودت زین سلامت دلی بربود و صد جانم ببخشود بزرگی بایدش با این کرامت سعادت یار و یارم بازگشتی اگر بختم گذشتی از شئامت به پایش جان فشانم دست من نیست نبود این سخت جانی از لئامت صفایی نیست گر پابست جانان چرا کرده است در کویش اقامت صفایی جندقی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/129171