محفل عشقش چو می آراستند اول از بیگانگان پیراستند ساقی آنگه باده در گردش فکند باده ها در سینه ها آتش فکند باده ی شوق انجمن افروز شد آتش می باز عالم سوز شد دست جذبه دامن جانها گرفت اشک حیرت راه دامنها گرفت آسمانها و زمینها سر خوشند کز حریفان همان بزم خوشند از یکی جرعه زمین سر مست شد هم زپا افتاد و هم از دست شد مست افتادست از خود بی خبر نی شناسد سر زپا نی پا ز سر طاقت چرخ از زمین چون بیش بود در بساط قرب هم زان پیش بود دورها خوردست و اکنون سر خوش است از پی دور دگر در گردش است شخص انسان کز همه کاملتر است ذات او را لطف حق شاملتر است جرعه ها نوشیده و پیمانه ها جرعه نه پیمانه نه خمخانه ها نشأه ی می کرده نه دروی بروز آگهی او را نه از مستی هنوز جنبش گردون و آرام زمین گشته در شخص وجود او ضمین گر بجنبد عرش فرش راه اوست از حد امکان برون خرگاه اوست ور گراید سوی تمکین رای خود کوه کی جنباندش از جای خود نشاط اصفهانی : دیوان اشعار : مثنویات : شمارهٔ ۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/119501