مدعی کو تا چراغ محفلم بیند ترا غافل از راه آید و در منزلم بیند ترا از ترحم سنگ را دل خون شود هر گه چو موج خنده زن بر گریه ی بی حاصلم بیند ترا در غم سامان به راه کعبه، ای بت نیستم راهزن ترسم درون محملم بیند ترا کاش سوزن بخیه ی اول به چشم خود زند کز شکاف سینه ترسم در دلم بیند ترا صحبت ما و تو ای طوفان نگردد برطرف ناخدا کو تا حریف ساحلم بیند ترا دست کوته کن سلیم از من، که ترسم روزگار عاجز از اصلاح کار مشکلم بیند ترا سلیم تهرانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/100816