مرا خود از سر کوی تو ترسم آب برد وگرنه گریه من سبقت از سحاب برد رود به عشوه ی ساقی ز مغز پایه ی هوش کجا ز دست مرا نشأه شراب برد شه احتساب نکردت به خون بی گنهان عجب که ترک تو از محتسب حساب برد فقیه کفر مرا گر به عدل فتوی داد بدین عمل ز خدا اجر بی حساب برد نهان و فاش به عهد تو خوبرو دگری نه دین ز شیخ رباید نه دل ز شاب برد مراست طالع بیدار و کوکبی فیروز شبی که فکر توام از دو دیده خواب برد چنان نبرد عتابش ز من سکون و ثبات که لطفش از تن و جانم توان و تاب برد صبا کجاست که عرض نیاز و ذوق حضور یکی از جانب یاران به آن جناب برد گرم به قصد رهایی ز هجر خواهد کشت به کیش من چه قدر زین گنه ثواب برد صفایی ازتف دل دست و خامه خواهدسوخت اگر زعشق تو یک نکته درکتاب برد صفایی جندقی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۳۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/129191